در حال بارگذاری ...
...

"وقتی فرشته ...." برای خلق لحن منحصر به فرد خویش جزئیات قابل توجهی را می‌آفریند اما در ترکیب و ایجاد تصویری یکپارچه از این لحن‌، کم تجربه عمل می‌کند‌. همچون بنایی که برخی از بخش‌هایش با ظرافتی مثال زدنی طراحی شده اما در دیگر قسمت‌ها با نوعی سهل انگاری روبرو هستیم

"وقتی فرشته ...." برای خلق لحن منحصر به فرد خویش جزئیات قابل توجهی را می‌آفریند اما در ترکیب و ایجاد تصویری یکپارچه از این لحن‌، کم تجربه عمل می‌کند‌. همچون بنایی که برخی از بخش‌هایش با ظرافتی مثال زدنی طراحی شده اما در دیگر قسمت‌ها با نوعی سهل انگاری روبرو هستیم

جادو در تئاتر بیش از هر عنصر دیگری تاثیرات خود را از طریق "لحن" به مخاطب می‌رساند . "لحن" در حقیقت الگویی است که وظیفه ی هویت بخشی به جهان اثر را بر عهده دارد و تماشاگر ِخواب زده را در برابر رویایی می‌نشاند که پیش از معنادار بودنش انعکاسی از تصویر ناخودآگاه اثر است‌. پیچیدگی کارکردهای هر یک از عناصر اجرایی و متنی در ایجاد لحن و نتایج برآمده از آن‌، موجب می‌شود تا "آفرینش لحن" به عنوان عنصری مجرد و در نهایت‌، هدفی اجرایی مورد توجه قرار گیرد‌. این چگونگیِ یک اثر است که لحظه لحظه‌ی خویش را در ذهن مخاطبانش – گاه تا سالیان- زنده نگه می‌دارد و به عنوان کیمیای صحنه‌ای‌، جمیع امکانات یک اجرا را مبدل به پرده‌ای جادویی می‌کند که تماشاگران در زیر آن به رویابینی مشغول می‌شوند‌.
در نمایش‌"فرشته خواب سگ می‌بیند" مولف تمام نیروهای اجرای خویش را گسیل داشته است تا به لحن شخصی خویش دست یابد‌. شکل روایت‌، نوع استفاده از صحنه ابزار‌، کلمات‌، و ... همه و همه پیش از آنکه سودای خلق اثری کامل را در سر داشته باشند‌، بیشتر به جستجویی صادقانه و در برخی لحظات هوشمندانه برای کشف جادوی تئاتر روی صحنه شبیه است که گاه با نوعی خام دستی و کژ سلیقگی نیز همراه می‌شود .
لیوان همان لیوان نیست
در نمایش مورد بحث این نوشته تماشاگر از همان لحظات اولیه مجذوب غرابت لحن می‌شود‌. هنگامی که زن در صحنه ی نخست نمایش برای لیوان لالایی می خواند به قراردادی صحنه‌ای می‌رسیم‌: در این نمایش لیوان می تواند بچه باشد . اما در صحنه‌ی بعد مرد از زن می خواهد مجسمه‌ای را که پشتش پنهان کرده به او بدهد‌. زن به او لیوانی را می‌دهد‌: پس لیوان در این نمایش می تواند دال بر مجسمه باشد‌. در صحنه‌ی آخر نیز زن از لیوان به مثابه سنگ گور بهره می‌گیرد‌. کارگردان سعی می‌کند با ساختن و سپس ویران کردن دلالتهای برساخته ی خویش به نوعی دلالت زدایی از اشیا برسد اما بی‌اینکه به نحو بایسته ای از امکانات ایده‌ی خویش بهره بگیرد سودای خلاقیت پرانی‌های دیگری را پیشه می کند . از سوی دیگر شکل روایت به گونه‌ای است که در بطن پیچیدگی ظاهری‌اش بیشتر انرژی خویش را از بازیهای زبانی می‌گیرد که در لحظاتی نچسب است . به یاد بیاوریم گفتگوهای زن و مرد را بر بستر زبانی که هیچ‌ گاه به اندازه صحنه و اجزای آن پالوده نیست‌. زن در طول نمایش از رسالتی حرف می زند که در کابوس‌هایش به او ابلاغ شده است اما بی آن که ابعاد این رسالت گشوده شود بار روایت بر شانه‌های آن قرار می‌گیرد . جزئی نگری و تاکید بر برخی عناصر در روایت‌، پیش از آنکه در تار و پود اثر تنیده شده باشد بیشتر به عنصری می‌ماند که هم خواهان پیش برد روایت است و هم تلاش می‌کند در مسیری مستقل به دنیای بیرونی و جلوه‌های بصری اثر کمک کند ، اما به هیچ کدام وفادار نمی‌ماند و در برخی اوقات راه مستقلی را پیش می‌گیرد .

لحن همان لحن نیست
"وقتی فرشته ...." برای خلق لحن منحصر به فرد خویش جزئیات قابل توجهی را می‌آفریند اما در ترکیب و ایجاد تصویری یکپارچه از این لحن‌، کم تجربه عمل می‌کند‌. همچون بنایی که برخی از بخش‌هایش با ظرافتی مثال زدنی طراحی شده اما در دیگر قسمت‌ها با نوعی سهل انگاری روبرو هستیم که انگار معمار آن در کشاکش ایده هایش بی اینکه به نتایجی قابل اتکا رسیده باشد تنها به تزئین ظاهر بنایش پرداخته است‌. نگاه کنید به صحنه‌ای که بازیگر زن رو به تماشاگران می‌کند و آنها را در مورد خواب‌هایشان بطور مستقیم مخاطب قرار می‌دهد بی اینکه روح اثر بتواند پذیرای چنین تمهیدی باشد و نیز تکرار کلمه‌ی‌" رسالت دارم" توسط زن که بسیار ناهماهنگ با بافت زبانی است و با آنکه نقش بسیار اندکی در دیالوگ‌ها دارد اما توی ذوق می‌زند‌. از سوی دیگر عدم تجانس بازی‌ها نیز یکی از نکاتی است که کار را به سمت ناهماهنگی سوق می‌دهد‌. بازیگر زن تمامی سعی خویش را می‌کند تا از کلیشه‌های بازی تخت صحنه‌ای رهایی یابد و در لحظاتی در کارش بسیار موفق است اما بازیگر مرد آن چنان بر کلیشه‌های لحنی‌، حرکات و حتی نگاه‌ها تاکید دارد که بازی آن دو را یکسره به فرآیندی ناهماهنگ مبدل می کند و در مقابل رویکرد استیلیزه و خلاقانه طراحی صحنه قرار می‌گیرد . شکل صحنه و روند متغیر آن که ارتباطی تنگاتنگ و موثر با بدنه‌ی اثر دارد یکی از نقاط درخشان اجراست . اما مهندسی اجرا هرچه به پایان نمایش نزدیک می شویم بهره‌ی کمتری از امکانات صحنه‌ای‌اش می‌برد.
علی نرگس‌نژاد تلاش قابل ستایشی را در جهت رسیدن به لحنی منحصر به فرد دنبال می‌کند‌. اما "وقتی فرشته خواب سگ می‌بیند" برای رسیدن و تبدیل شدن به اثری ماندگار نیاز به پالایش و بازنگری کلان دارد‌.